ديپلماسى اسلامى بر اساس وحى، قواعدى را حاكم بر روابط مسلمانان و كفار مىداند. برخى از اين قواعد مانند: قاعده نفى سبيل و قاعده ذلت كفار را در شماره گذشته مورد بحث قرار داديم، اينك در اين شماره تعداد ديگرى از اين قواعد را مورد بررسى قرار مىدهيم:
دوست نگرفتن از كفار، ركن بسيار مهمّى در ديپلماسى با كفار است و در دين و شريعت ما حتى دوستداشتن كفار نيز جايز نيست. اهمّيّت آن به حدّى است كه در فروع دين ما دو مورد به نامهاى تولّى و تبرّى به معنى دوستى دوستان خدا و دشمنىِ دشمنان خدا تعبيه شده است.
در مورد اهمّيّت دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا، شهيد مطهرى مىگويد:
آنچنانكه از روايات برمىآيد، روح و جوهر دين، غير از محبت چيز ديگرى نيست. بُريد عجلى مىگويد:
«در محضر امام باقر7 بودم. مسافرى از خراسان كه آن راه دور را پياده طى كرده بود، به حضور امام شرفياب شد. پاهايش را كه از كفش درآورد شكافته شده و ترك برداشته بود. گفت: به خدا سوگند من را نياورد از آنجا كه آمدم مگر دوستى شما اهلبيت. امام7 فرمود: به خدا قسم اگر سنگى ما را دوست بدارد، خداوند آن را با ما محشور كند و قرين گرداند. «و هَلِ الدّينُ إلاّ الحُبُّ»: آيا دين چيزى غير از دوستى است؟».
مردى به امام صادق7 گفت: ما فرزندان خود را به نام شما و پدرانتان، نامگذارى مىكنيم. آيا اين كار، ما را سود دارد؟ حضرت7 فرمودند: «آرى قسم به خدا. «و هلِ الدّينُ إلاّ الحُبُّ»: آيا دين چيزى غير از محبت است»؟ سپس به آيه شريفه «و إن كُنْتُم تُحِبّونَ اللّهَ فاتَّبِعونى يُحْبِبْكُمُ اللّه» استشهاد فرمود.
اساساً علاقه و محبت، اطاعتآور است. عاشق را آن يارا نباشد كه از خواست معشوق سرپيچى كند. اطاعت و پرستش حضرت حق به نسبت محبت و عشقى است كه انسان به حضرت حق دارد؛ همچنانكه امام صادق7 فرمود:
تعصَى الإلهَ و أنتَ تُظْهِزُ حُبّه
هذا لعَمرى فِى الفِعالِ بَديع
لَوْ كان حُبُّكَ صادقاً لأطَعْتَهُ
إنَّ المُحِبَّ لِمَنْ يُحِبُّ مطيع
يعنى: «خدا را نافرمانى كنى و اظهار دوستى او كنى؟! به جان خودم اين رفتارى شگفت است. اگر دوستىات راستين بود اطاعتش مىكردى، زيرا كه دوستدار، مطيع كسى است كه او را دوست مىدارد(1)».
بنابراين چون دوستى، اطاعت مىآورد، دوستى با كفار نهى شده است. البته دوستى با كفار با دلايل ديگرى نيز نهى شده است و آن حفظ اسرار مسلمين، احتمال تأثيرپذيرى از اعمال ناشايست كفار، سستشدن اعتقادات مسلمانان و... نيز مىباشد.
آيه زير يكى از دلايل مخالفت دين در دوستى با كفار است:
«لا يَتَّخِذِ المُؤْمِنُونَ الكافِرينَ أوْلياءَ مِنْ دونِ المُؤْمنينَ و مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فى شىءٍ إلاّ أنْ تَتَّقوا مِنهُم تُقيةً و يُحَذِّركُمُ اللّهُ نَفْسَهُ و الى اللّهِ المصير(2)».
«مؤمنان نبايد كافران را به جاى مؤمنان، به دوستى بگيرند و هركه چنين كند، در هيچ چيز او را از دوستى خدا بهرهاى نيست، مگر آنكه از آنان به نوعى تقيّه كنيد و خداوند، شما را از عقوبت خود مىترساند و بازگشت همه به سوى خداست».
اين آيه زمانى نازل شد كه روابطى ميان مسلمانان با يهوديان و نصارى وجود داشت و چون ادامه اين روابط به دليل آشكار شدن اسرار مسلمين نزد يهوديان براى آنها ضرر داشت، مسلمانان از اين كار نهى شدند. اين آيه در واقع يك درس سياسى، اجتماعى به مسلمانان مىدهد كه هرگز بيگانگان را به عنوان دوست و حامى و يار و ياور خود نپذيرند و فريب سخنان جذاب و اظهار محبتهاى به ظاهر صميمانه آنها را نخورند، زيرا ضربههاى سنگينى در طول تاريخ بر افراد باايمان و باهدف واقع شده است؛ در بسيارى از موارد از اين رهگذر بوده است.
هميشه، ظالمان استثمارگر در لباس دوستى و دلسوزى و عمران و آبادى، ظاهر شدهاند و هنگامى كه جاى پاى خود را محكم مىكردند، بيرحمانه بر آن جامعه مىتاختند و همهچيز آنها را به يغما مىبردند. جمله «مِنْ دونِ المؤمنين» اشاره اگر تو مسلمان اجتماعى و به اصطلاح نوعدوستى هستى بايد حداقل مؤمن و كافر را به اندازه هم دوست بدارى و اما اينكه كافر را دوست بدارى و زمام امور جامعه و زندگى جامعه را به او بسپارى و با مؤمنين هيچ ارتباط و علاقهاى نداشته باشى.اين بهترين دليل است كه تو با كفار سنخيّت دارى و از مؤمنين جدا و بريدهاى و اين صحيح نيست. پس زنهار بايد از دوستى با كفار اجتناب كنى به اين است كه در زندگى اجتماعى، هركس نياز به دوستان و يارانى دارد، ولى افراد باايمان بايد اولياى خود را از ميان افراد باايمان انتخاب كنند و با وجود آنان چه نيازى به كفار بىرحم و ستمگر است و تكيه بر وصف ايمان و كفر، اشاره بر اين است كه اين دو از يكديگر بيگانه و آشتىناپذيرند. افرادى كه با دشمنان خدا پيوند دوستى و همكارى برقرار كردهاند، ارتباطشان با خداوند و خداپرستان گسسته مىشود. جمله «فليس من اللّه فى شىء» اشاره به اين است(3)».
آيات ديگرى نيز به اين مطلب اشاره دارند. از آن جمله:
«يا ايُّهَا الّذينَ آمَنوا لا تَتَّخِذوا بِطانةً مِنْ دونِكُم لا يَأْلونَكُم خبالاً وَدّوا ما عَنِتُّم قَدْ بَدَتِ البَغْضاء مِنْ أفْواهِهِم و ما تُخْفى صُدورُهُم أكْبَر، قَدْ بَيَّنّا لَكُم الآياتِ إنْ كُنْتُم تعقِلونَ(4)».
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، غير از هممسلكان خود براى خود دوست و همرازى انتخاب نكنيد، آنان در وارد كردن ضربه به شما كوتاهى نمىكنند و پيوسته علاقه دارند شما در رنج و زحمت باشيد و آثار دشمنى از لابلاى سخنهايشان آشكار است ولى آنچه را در دل خود پنهان كردهاند، بزرگتر است، ما براى شما اين آيات را بيان كردهايم تا شايد در آن تدبير كنيد».
اين آيه نيز تفسيرى مشابه آيه قبل دارد و به مؤمنان گوشزد مىكند كه غير از هممسلكان خود براى خود دوست و همرازى انتخاب نكنند و بيگانگان را از رازهاى درونى خود آگاه نسازند.
واژه «خِبال» در اصل به معنى از بين رفتن چيزى است و غالباً به زيانهايى كه در عقل انسان اثر مىگذارد، گفته مىشود. يعنى اين كلمه به نوعى مفهوم تهاجم فرهنگى و فكرى را مىرساند و اين نكته را آشكار مىسازد كه دشمنان، هميشه از راه جنگهاى آشكار وارد نمىشوند. آنها براى اينكه شما از مكنونات ضميرشان آگاه نشويد و رازشان فاش نشود، معمولاً در سخنان و رفتار خود مراعات مىكنند و با احتياط و دقت حرف مىزنند. ولى با اين وجود، آثار عداوت و دشمنى از لابلاى سخنان آنها آشكار است و گاه بهطور ناخودآگاه سخنانى بر زبان مىآورند كه مىتوان گفت همانند جرقهاى است از آتش پنهانى دلهاى آنها و مىتوانيد از آن به ضمير باطنشان پى ببريد.
اميرالمؤمنين7 در سخنان خود تصريح فرمودهاند: «ما اَضْمَرَ شيئاً إلاّ ظَهَر فى صَفَحاتِ وَجْهِهِ أوْ فَلَتاتِ لِسانِهِ» يعنى «هيچكس در ضمير باطن، رازى را پنهان نمىدارد مگر اينكه از رنگ چهره و لابلاى سخنان پراكنده و خالى از توجه او آشكار مىشود». خلاصه اينكه خداوند بدين وسيله، طريقه شناسايى باطن دشمنان را نشان داده است و از ضمير باطن و راز آنچه از عدوات و دشمنى در دل خود پنهان كردهاند، خبر مىدهد(5).
علامه طباطبايى1 نيز در تفسير الميزان به ذكر دلايل نهى دوستى با كفار پرداخته و مىفرمايد: كلمه «اولياء» جمع «ولى» است كه از ماده ولايت است و ولايت در اصل به معنى مالكيّت تدبير امر است... در نتيجه اگر ما كفار را اولياى به هرحال مسلمين بايد آگاه باشند كه دلسوزى جز از مسلم و بىرحمى جز از كافر برنمىآيد و سپردن عنان كار خود به دست بيگانهاى است كه مركب را به رأى خود مىراند، نه بر خواسته خود شما.
خود قرار دهيم، خواهناخواه با آنان امتزاج روحى پيدا كردهايم؛ امتزاج روحى هم ما را مىكشاند به اينكه رام آنان شويم و از اخلاق و ساير شؤونات حياتى آنان متأثّر گرديم و آنان مىتوانند در اخلاق و رفتار ما دست بيندازند (زيرا كه نفس انسانى خوپذير است). دليل بر اين معنى، آيه مورد بحث است، (آيه 28 سوره آلعمران) كه جمله «دون المؤمنين» را قيد نهى قرار داده و مىفرمايد: مؤمنين، كفار را اولياى خود نگيرند در حالىكه با ساير مؤمنين دوستى نمىورزند. از اين قيد به خوبى فهميده مىشود كه منظور آيه، اين است كه بفرمايد اگر تو مسلمان اجتماعى و به اصطلاح نوعدوستى هستى بايد حداقل مؤمن و كافر را به اندازه هم دوست بدارى و اما اينكه كافر را دوست بدارى و زمام امور جامعه و زندگى جامعه را به او بسپارى و با مؤمنين هيچ ارتباط و علاقهاى نداشته باشى.اين بهترين دليل است كه تو با كفار سنخيّت دارى و از مؤمنين جدا و بريدهاى و اين صحيح نيست. پس زنهار بايد از دوستى با كفار اجتناب كنى(6).
اما مصاديق امروز عمل كردن به اين آيه در جامعه مسلمين، زياد است. با توجه به آنچه گفتيم معنى اصلى ولايت، مالكيت در تدبير امر است؛ متوجه مىشويم كه مسلمين امروز جهان در بسيارى موارد، تدبير امور خود را به كافران و اجانب سپردهاند و در حقيقت ولايت كفار را بر خود پذيرفتهاند. اينكه در اكثر كشورهاى اسلامى و بهويژه عرب، كافرين، مالكيّت اقتصاد، كار و امور آنها را در دست گرفتهاند، نشانگر ولايت كفار بر آنهاست. در كشور ما نيز بايد مواظب بود به جاى تكيه بر عزيزان دلسوز و تكنسينهاى ايرانى و مهندسين و شركتها و كارفرمايان ايرانى، طرحها و پروژهها به دست كارشناسان و متخصصين خارجى سپرده نشود تا احتمالاً پا را از مرحله كارشناسى فراتر نهاده و خيانت كنند. البته كشور عزيز ما ايران در بعد از انقلاب، يكى از دستاوردهاى مهمى كه داشته است، استقلال سياسى، اقتصادى، نظامى و... بوده است و نبايد آنها را ناديده گرفت و بايد اين روال، ادامه يابد. به هرحال مسلمين بايد آگاه باشند كه دلسوزى جز از مسلم و بىرحمى جز از كافر برنمىآيد و سپردن عنان كار خود به دست بيگانهاى است كه مركب را به رأى خود مىراند، نه بر خواسته خود شما.
تا اينجا بر اين اساس بود كه كلمه ولايت به معنى سرپرستى است اما اگر ولى را به معنى دوست نيز در نظر بگيريم به اين نتيجه مىرسيم كه مؤمنان بايد حبّ كافران را از دلهاى خود بيرون كنند و حس برتربودن كافرين را در همه زمينهها اعمّ از فرهنگ و هنر و علم، از سر بيرون كنند و بدانند كه دوستى كافرين، عاقبتى ندارد چراكه آنها به محض تغيير منافعشان، دوستىهايشان نيز تغيير مىكند.
يكى از اصولى كه مسلمانان در برخورد با كفار بايد رعايت كنند اين استكه در بحث و جدل و رابطه با آنها از مواضع اصلى و مبانى حقّه خود كوتاه نيامده و جز از خدا، از كسى نترسند. يعنى به خاطر سياستهاى امروزى، دست حمايت خود را از اصول دين و حقايق آن برندارند.
در آيات قرآن به اين موضوع، صريحاً اشاره شده است:
«قُلْ يا أيُّهَا الكافِرونَ لا أعْبُدُ ما تَعْبُدونَ و لا أنْتُم عابدونَ ما أعْبُدْ و لا أنَا عابِدٌ ما عَبَدتُّم و لا أنتْم عابِدونَ ما أعْبُد لَكُم دينكُم و لِىَ دينِ(7)».
«بگو (اى پيامبر): اى كافران آنچه را شما مىپرستيد نمىپرستم و نه شما آنچه را من پرستش مىكنم مىپرستيد، من هرگز آنچه را شما پرستش كردهايد نمىپرستم و نه آنچه را من مىپرستم، شما عبادت مىكنيد. پس آئين شما براى خودتان و آئين من هم براى خودم». در شأن نزول اين آيهها آمده است كه مشركان مكّه به خدمت رسول اكرم9 رسيدند و پيشنهاد دادند كه يكسال، آنها خداى محمد9 را بپرستند و يكسال هم او بتهاى آنان را بپرستد. كه در جواب اين پيشنهاد، آيات فوق نازل شدند.
«در اين سوره، رسول خدا9 را دستور مىدهد به اينكه برائت خويش را از كيش آنان علناً اظهار داشته و خبر مىدهد كه آنها نيز پذيراى دين وى نيستند، پس نه دين او مورد استفاده ايشان قرار مىگيرد و نه دين آنان آن جناب را مجذوب مىكند. بنابراين نه كفار مىپرستند آنچه را كه آن حضرت مىپرستد و نه تا ابد آن حضرت مىپرستد آنچه را كه آنان مىپرستند؛ پس بايد براى ابد از سازشكارى و مداهنه آن حضرت9، مأيوس باشند و به اين ترتيب، جدايى كامل خطّ خود را از آنان مشخص مىكند و با صراحت مىگويد من هرگز بتپرستى نخواهم كرد و شما نيز با اين لجاجتى كه داريد و با تقليد كوركورانه از نياكان كه روى آن اصرار مىورزيد و با منافع نامشروع سرشارى كه از بتپرستان عائد شما مىشود، هرگز حاضر به خداپرستى خالص از شك نيستيد(8)».
چنانكه در تفسير اين آيات ديديم، مسلمين بايد در مسايل اجتماعى و روابط با كفار به پيشواى خود اقتدا كنند و در مباحثه و ديپلماسى با كفار از قطع روابط با كفار نترسيده و مواضع توحيدى خود را با علل اجتماعى و محافظهكارىها از دست ندهند. دليل آن نيز چنانكه در آيات هم به آن اشاره شده بود، اين است كه آنها نيز از مواضع خود كوتاه نمىآيند و اين مفهوم در جمله «وَ لا انتم عابدون ما اعبد» آمده است و بيانگر آن است كه شما هم هرگز به خداى من ايمان نمىآوريد، حتى اگر در ظاهر براى مدتى به احكام اسلام عمل كنيد. به تعبير امام خمينى1: «هر قدم كه شما عقب برويد، دشمنان يك قدم جلو مىآيند» و به قول رهبر معظم انقلاب: «اينها حدّ يَقِفْ ندارند، شما مشخص كنيد حدّ يقف آنها كجاست و آنها به چه مرحلهاى راضىاند».
متأسفانه در دنياى ديپلماسى امروز، بسيار شاهد از دستدادن مواضع، هستيم و هر روز مىبينيم كه مسلمين از مواضع خود كوتاه مىآيند كه اين نه تنها مشكلى را حل نمىكند، بلكه به علّت غضب خداوند، مشكلات را افزون مىكند. و اما حفظ مواضع توحيدى و نترسيدن از عواقب آن نتيجهاى جز اين ندارد كه يارى خدا شامل حال ما مىشود؛ چنانكه در قرآن مجيد آمده است: «إنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُم و يُثَبِّتْ أقْدامَكُم».
اما كوتاه نيامدن از مواضع را نبايد با رفتارهاى تند و خشن و بدون سياست كه حاصلى جز ضرر و زيان ندارد، اشتباه گرفت. زيرا مؤمن، هشيار و زيرك است و گاهى با نرمى و گاهى با شدت از مواضع خود دفاع مىكند و گاهى در پناه تقيّه از دين خود محافظت مىكند، چنانكه در سوره مباركه آلعمران كه شرح آن گذشت، آمده است: «إلاّ أنْ تَتَّقوا مِنْهُم تُقاة». و تقيه براى حفظ نيروها و جلوگيرى از هدر رفتن قوا و امكانات و سرانجام، پيروزى بر دشمن است.
اما در شرايط عادى، مؤمنان نبايد به خاطر منافع زودگذر مادى و دنيايى با كفار ارتباط برقرار كنند. اين مفهوم در آيه ديگرى از قرآن مجيد آمده است:
«يا أيُّهَا الّذين آمَنوا إنّمَا المُشْرِكونَ نَجَسٌ فلا يَقْرِبوا المَسْجِدَالحَرامَ بَعْدَ عامِهِم هذا و إنْ خِفْتُمْ عِيلةً فَسَوْفَ يُغْنيَكُمُ اللّهُ مِنْ فضلِهِ إنْ شاءَ أنَّ اللّهَ عليمٌ حكيمٌ(9)».
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد مشركان، آلوده و ناپاكند، بنابراين نبايد بعد از امسال، نزديك مسجدالحرام شوند و اگر از فقر و احتياج مىترسيد به زودى خداوند اگر بخواهد از فضلش شما را بىنياز مىكند، خداوند دانا و حكيم است».
در تفسير آيه فوق آمده است:
«ورود مشركان از سال نهم هجرت به مسجدالحرام ممنوع شد. سپس در اين آيه در پاسخ افراد كوتهبينى كه اظهار مىداشتند اگر پاى مشركان از مسجدالحرام قطع شود، كسب و كار و تجارت ما از رونق مىافتد و فقير و بيچاره خواهيم شد، مىگويد اگر از فقر و احتياج مىترسيد خداوند به زودى شما را از فضل خود بىنياز مىكند(10)».
همانطور كه ديديم در اين آيه، صريحاً از كوتاه آمدن مسلمين از مواضع خود به دلايل مادى و اقتصادى را نهى كرده است و به آنها وعده داده است كه خداوند آن را با فضل خويش جبران مىكند.
1) جاذبه و دافعه على7، متفكر شهيد مرتضى مطهرى، صص 63 - 61.
2) آلعمران، 28.
3) تفسير نمونه، آيةاللّه مكارم شيرازى، ج 2، ص 499.
4) آلعمران، 118.
5) تفسير نمونه، آيةاللّه مكارم شيرازى، ج 3، ص 63.
6) ترجمه تفسير الميزان، علامه طباطبايى1، ج 3، ص 237.
7) سوره كافرون، 1 تا آخر.
8) ترجمه تفسير الميزان، علامه طباطبايى1، ج 20، ص 645.
9) توبه، 28.
10) برگزيده تفسير نمونه، آيةاللّه مكارم شيرازى، ج 2، ص 192.